سیستان و بلوچستان را این بار از دریچه دوربین بچه های بلوچ ببینید

مریم طالشی
گزارش نویس
این درخت تنها امیدی بود که داشتیم و بجز آن منظره سبزی در مدرسه نداشتیم. یک عیب مدرسه ما این بود که هر وقت باران نعمت الهی می‌بارید کلاس ما پر از آب می‌شد و ما مجبور می‌شدیم در سرمای زمستان و گرمای تابستان که ما را آزار می‌دادند، بیرون مدرسه درس بخوانیم. ما الان مدرسه جدیدی را داریم و باید سعی کنیم نه خراشی به مدرسه بزنیم و با همه مسئولیت‌پذیری مان بتوانیم از مدرسه خودمان محافظت کنیم و چیزی را که به هزار و یک زحمت به دست آورده‌ایم از دست ندهیم.»
این، بخشی از قصه احسان است که خودش آن را نوشته. احسان از بچه‌های روستای «سیدبارجدگال» چابهار که همراه با دیگر بچه‌های روستا قصه خودش را نوشته و حالا نوشته‌اش قاب شده است بر دیوار تالار تابستان خانه هنرمندان تهران . عکس‌ها هم هست، عکس‌هایی که بچه‌ها و روستایشان را نشان می‌دهد. عکس‌ها را خود بچه‌ها گرفته‌اند تا روستای کوچک در سیستان و بلوچستان را این بار نه از دریچه دوربین عکاسان و خبرنگاران، که از نگاه خود بچه‌ها ببینیم. قرار است تابلوها را بفروشند و با پولش برای مدرسه‌ای که تازه در روستا ساخته شده، تجهیزات تهیه کنند.

«این نمایشگاه، کار عکاسان کوچک مدرسه سیدبار است که عواید آن در حقیقت برای تجهیز صدمین مدرسه «ایران من» خواهد بود.»
این را کامران، تسهیلگر امور روستایی می‌گوید و ادامه می‌دهد: «ما در تابستان کارگاه‌های آموزشی برای بچه‌ها گذاشتیم که شامل آموزش مهارت‌های اجتماعی مثل محیط‌ زیست و بهداشت بود. کل تابستان بچه‌ها مشغول این کلاس‌ها بودند. آخر تابستان یکسری کلاس‌های قصه‌خوانی طی 10 روز برای بچه‌ها برگزار کردیم. در این کلاس‌ها دو عکاس و یک کارگردان هم حضور داشتند که به بچه‌ها آموزش عکاسی دادند. برای بچه‌ها هر روز یک موضوع خاص انتخاب می‌شد و آنها عکاسی می‌کردند؛ البته بچه‌ها را آزاد می‌گذاشتیم که از هرچه دوست دارند عکس بگیرند. قرار این بود که نگاهی که خود بچه‌های سیستان و بلوچستان به زندگی و روستایشان دارند، در عکس‌ها منعکس شود چون همیشه نگاه آدم‌های دیگر غالب بوده؛ نگاه عکاسان و گردشگران. دنیای این بچه‌ها دنیای شادی و رنگ است و دنیای سیاه و سفیدی نیست. قرار شد از عکس‌های بچه‌ها نمایشگاهی ترتیب بدهیم که با عوایدش مدرسه توسعه پایدار که در روستا ساخته شده، تجهیز شود. در واقع می‌خواستیم کار نهایی را خود بچه‌ها انجام دهند که برای همیشه در ذهنشان بماند و به یادگار در ذهنشان ثبت شود.»
دخترک کوچک با لباس رنگی نشسته و مادربزرگ مشغول بافتن موهای او است. این یکی از عکس‌هاست. در هر قاب، کنار عکس یک تکه پارچه سوزن دوزی شده هم دیده می‌شود. این تکه پارچه‌ها در واقع بخش‌هایی از لباس‌های قدیمی مادربزرگ‌های روستاست که بچه‌ها جمع کرده‌اند و در کنار عکس‌های خودشان گذاشته‌‌اند؛ در واقع ترکیبی است از مادربزرگ‌ها و نوه‌ها.
«مادربزرگ‌های روستا سوزن دوزی را به دخترهای کوچک یاد می‌دهند. دخترهای کوچک با دست‌های قشنگ شان نخ‌ها را روی پارچه‌های لباس می‌دوزند و مادربزرگ‌هایشان را شاد می‌کنند. این هنری است که نباید فراموش شود، درست مثل نام جدگال، زبان جدگال و قصه‌های سیدبار جدگال.»

این یکی از قصه‌های سیدبار است؛ قصه‌هایی که شرمینه نادری قصه‌گو برای بچه‌های روستا تعریف کرده و حالا آنها را نوشته تا بازدیدکنندگان بخوانند و با دنیای کودکان سیدبار آشنا شوند.
او در این باره توضیح می‌دهد: «ما در حقیقت می‌خواستیم قصه‌های روستا را جمع‌آوری کنیم و از بچه‌ها هم خواستیم از محیط زندگی خودشان عکس بگیرند و راجع به اتفاقاتی که در روستای خودشان می‌افتد حرف بزنند. خوبی این قضیه این بود که برای بچه‌ها چیز جدیدی نبود چون باید از خودشان حرف می‌زدند و عکس‌هایشان هم در واقع خانه خودشان، پدر و مادرشان و چیزهایی که در روستا دارند بود، در نتیجه آموزش به آن معنا ندادیم و فقط کار با دوربین و کادربستن را یادشان دادیم اما آزادشان گذاشتیم که با دوربین‌ها بازی کنند، برای هم سوژه پیدا کنند، برای هم ژست بگیرند و به هم کمک کنند. در حقیقت یک کار گروهی را بهشان یاد دادیم و نتیجه این کار گروهی هم نمایشگاهی شد که می‌بینید.»
آموزش بچه‌ها هشت روز طول کشیده، هشت روزی که روایت هر روزش را می‌توانید روی دیوار نمایشگاه بخوانید. روایت آن هشت روز طوری است که آدم خودش را همانجا کنار بچه‌ها حس می‌کند. کافی است چشم‌ها را ببندی و تصور کنی؛ مثلاً روایت روز سوم، آنجا که بچه‌ها کنار هوتگ می‌روند و به قول خودشان عکس می‌کشند.
می‌دانم اینجا در این گزارش که سراسر رنگی است، شاید جای آن نباشد که باز از هوتگ‌ها بنویسم و کودکانی که به‌خاطر برداشتن آب از هوتگ، جانشان را از دست داده‌اند. همین الان که دارم این را می‌نویسم به راضیه و حمیرا فکر می‌کنم که با آنها کنار هوتگ حرف زده‌ام. در روستاها برداشتن آب بیشتر وظیفه دخترهاست. هوتگ گودالی است که در برخی روستاهای سیستان و بلوچستان حفر می‌کنند تا آب باران در آن جمع شود و بشود در مواقع بی‌آبی از آن استفاده کرد. بچه‌ها برای تفریح و بازی کردن هم سراغ هوتگ‌ها می‌روند چون تفریح دیگری ندارند و همین هم گاهی به قیمت از دست دادن جانشان تمام می‌شود. در سال‌های اخیر حدود 20 کودک به خاطر غرق شدن در هوتگ یا حمله گاندوها که محل زیستشان در برکه‌های آب است، جانشان را از دست داده‌اند و برخی از این کودکان مثل «حوا» دختر 10 ساله اهل روستای کشاری منطقه بلوچستان، یک دستش را از دست داد. تمام اینها را گفتم که باز تأکید کرده باشم بر بحران آب در سیستان و بلوچستان و لزوم تأمین منابع آبی به‌خاطر سلامت مردم و حفظ جان کودکان. عبدالله جدگال، یکی از بچه‌ها نوشته:«خاله شرمین گفت آب را گل نکنید. یک فقیری میایه، این آب رو می‌خوره. قصه تمام شد.»
برگردیم به نمایشگاه؛ روی یکی از دیوارها عروسک‌ها و دست سازهای زینتی دیده می‌شود که کارِ دست بچه‌های روستاست. بعضی‌ها اسمشان را نوشته‌اند و به کاردستی‌ها سنجاق کرده‌اند. قصه‌های بچه‌ها هم اسم دارند تا جای خالی خودشان را در نمایشگاه پر کنند. وقت مدرسه است و هیچ کدام از بچه‌ها را نشده که تهران بیاورند.
«آن شب خواهر خوش اخلاق رفت توی چاه پیش پیرزنه گفت چرا توی پیشونی خواهرم کنار درآمد؟ پیرزن جواب داد نیت تو صاف بود و توی پیشونی تو ماه درآمد و خواهر تو نیتش بد بود و برای همین روی صورتش کنار درآمد.» این قصه را علیرضا درتکیده نوشته. او در این قصه کنار، میوه بومی سیستان و بلوچستان را هم معرفی می‌کند و بعضی کسانی که قصه‌اش را می‌خوانند درباره آن سؤال می‌کنند.

نمایشگاه قرار است تا پنجم آذرماه دایر باشد و قاب‌ عکس‌ها آنقدر زیبا و رنگی است که هر بیننده‌ای دوست دارد یکی‌شان را در خانه داشته باشد. بچه‌های روستای سیدبار جدگال هم منتظرند تا نتیجه کارشان را ببینند، تا مدرسه تازه ساز با تلاش خودشان و کمک تسهیلگران تجهیز شود. احسان جدگال چه خوب قصه یک خطی‌اش را نوشته که گزارش من هم با همین قصه تمام می‌شود:«بقیه قصه را خودتان حدس بزنید…»

متن کامل را اینجا بخوانید.

پشتیبانی مدارس ایران منمشاهده نوشته ها

Avatar for پشتیبانی مدارس ایران من

ایران من ادای دین ما در جهت برآوردن وظیفه اخلاقی و مسئولیت اجتماعی به کودکان مناطقی است که به واسطه زندگی در نقاط دور از مرکز، دور افتاده نامیده، به حاشیه رانده شده اند و مورد بی مهری و محرومیت قرار گرفتند تا یاد بگیریند و بگیریم که همه خاک این وطن با ارزش است و آنچه این خاک را بارور می کند اراده، دانش و کوشش جمعی است.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *