روستاهای مرزی خراسان رضوی در انتظار امکانات اولیه؛ گزارش خبرنگار شهروند در همراهی با پویش ایران من
فروغ فکری| چشمش میخشده به در کلاس. نیمخیز نشسته تا زنگ که خورد بدود و برسد به خواهرش که نشسته پشت در خانه و منتظر جواد است. برسد به او و کفشهایشان را عوض کنند. مدادش را بدهد به دخترک و خودش راهی زمین شود و خواهرش راهی مدرسه. اینها بخشی از فیلم بچههای آسمان ساخته مجیدمجیدی نیست، این زندگی تعدادی از بچههای روستای سمیعآباد تربتجام است. بچههایی که چشمشان به در است تا زنگ مدرسه که خورد نخستین نفر از کلاس بیرون بزنند. زودتر از همه حیاط و ساختمان گِلی مدرسه را ترک کنند و برسند به خواهر یا برادرشان و کفش و مدادشان را با هم عوض کنند. مثل بچههای آسمان. حالا کافی است بروید روی تپه صدرآباد یا شورقلعه. بروید بر بلندای تپه طلایی یا کوههای شاهنشین و «جام» را ببینید. نه بالاجام و میانجام را، فقط «پایینجام» را نگاه کنید. اینجا «تربت جام» است و پایین این جام، روستاها نشسته در خشکی زمین روزگار میگذرانند. با آفتاب شرقیاش و نوری که بیش از هرکجا به زمین نزدیک است و بچههایی با آرزوهای کوچک. آرزوی کفش، مداد، خوراک.
همه به صف شدهاند. آفتاب طلایی تربت، صورتشان را سیاه کرده. دستهایشان گرم است. یکییکی میآیند جلو و سلام میکنند. حیاط مدرسه پر است از کلاس اولیها، دومیها، سومیها و چهارمیها. بچههای کلاس پنجم و ششم در ساختمان مدرسهاند و سر کلاسهایشان. در مدرسه جدید که همین امسال «پویش مدرسهسازی ایران من» به جای مدرسه قدیمی ساخته و یک شیفتش برای دخترهاست و شیفت دیگر برای پسرها. اول کلنگ این مدرسه را زدند و بعد مدرسه قدیم را خراب کردند. حالا نوای دو تار پیچیده در جان دیوارها. در گوشه گوشه حیاط و چشم بچهها شکل سازی است خوشخوان. چهار مرد آمدهاند تا برای افتتاح مدرسه بخوانند «دلا در این جهان هرگز وفای مهربانی نیست» میخوانند و صدایشان میرود به آسمان.
خانم مدرس، بچهها را آرام میکند که صدای آنها هم به آسمان رفته. به آسمان یکدست آبی خراسان که ابر ندارد و پرندههایش خوشبختاند. «مدرسه قبلی دیگه داشت رو سرمون خراب میشد. خدارو شکر قبل از زلزله اخیر خراسون این مدرسه آماده بود وگرنه همه میمردیم» مدرس ٣٠سال است که مدیر مدرسه بخش سمیعآباد است. هر روز با سرویسی که با ١١ نفر از همکارانش گرفته از تربتجام راهی سمیعآباد میشوند. ٣٠کیلومتر در راهند تا به سرکارشان برسند. آن هم در جادهای که بنا بهگفته کارشناسان پلیس راهور، مقام نخست استانی و مقام دوم کشوری از نظر آمار تصادفات را به خود اختصاص داده است. جادهای سخت «نتونستم از اینجا دل بکنم. از این بچهها نمیشد دل کند. هم من و هم باقی همکارا میتونستیم انتقالی بگیریم، اما دلمون اینجاست.» سمیعآباد، با ١٦٠٠نفر جمعیت، «بخش» است و در کنارش، اهالی ٢٥روستا و آبادی شب را به روز میرسانند. با زمینهایی که در اختیار خردهمالکان است و سهم آنها کار است و کار و مگسهایی که آنقدر زیادند که چشم سیاهی میرود از دیدنشان. در زمینهایی که چند سالی است خشکسالی امانشان را بریده. هر مالکی حلقه چاهی گرفته و بعد از تربتجام تا سمیعآباد زمینی را به دست کارگرانش سپرده. زمینهایی که محصولش خربزه و زعفران است و پدران و مادرانی که همگی کارگران روزانهاند. کارگران خشکی زمین و آفتاب بیوقفه آسمان.
از مرز چیزی ندیدهاند
چند روستا فاصله است تا مرز. تا آبهای هریرود که از هندوکش به اینجا رسیدهاند. کوهستان را پشتسر گذاشتهاند و رسیدهاند به خطی که حالا مرز ایران و افغانستان است. روستای ملو و محمدآباد که تمام شود، مرز شروع میشود. «از سمیعآباد تا مرز ٢٨کیلومتر راهه. خیلی نزدیکیم به اونجا خانم» خاقانی، دهیار سمیعآباد میگوید: حدود یک ساعت جاده را که طی کنیم، رودخانه رخ نشان میدهد. آنجا اما نه نشانی از گمرک وجود دارد و نه جابهجایی کالا انجام میشود. «دوسالی میشه که یارانه سوخت مرزنشینان میدن. دو تا صدهزار تومن و یک ٦٠هزار تومن به حساب سرپرست خانوار ریخته شده در این مدت. فقط همین. قبل از اون هم که هیچ خبری نبود. ما اسامی تمام ساکنان روستاهای مرزی رو به فرمانداری تربتجام دادیم و قرار بود هر چند ماه یک بار این یارانه را واریز کنند اما هنوز خانوارهایی هستن که حتی یک بار هم دریافتی نداشتن» از مرز چیز دیگری ندیدهاند جز کاستی. دامها، ٥کیلومتر مانده به مرز دیگر نباید برای چَرا بروند و موادمخدر هم آنقدر زیاد است که امانشان را بریده. خاقانی میگوید کاش کسی بیاید این زنان و مردان را ببیند که در ماه رمضان از صبح تا شب سر زمیناند و کاش از این مرز برای بهترشدن وضع زندگیشان استفاده میکردند. مردمی که به وقت مریضی از تمام روستاهای مرزی راهی سمیعآباد میشوند تا شاید آن یک درمانگاه و پزشک عمومی بتواند برایشان کاری بکند. در روستاهایی که هر خانه برای خودش گاو و گوسفند دارد و همین بهداشت را تحتتاثیر قرار داده.
مریم سراج احمدی که امسال در انتخابات شورای شهر تربتجام به شورا آمده هم به ما میگوید مناطق مرزی شرق قابلیت زیادی دارند، آن هم وقتی که هرات و تربتجام دو شهر خواهرخواندهاند و مهاجران بسیاری از آن سوی مرزها در تربت و اطرافش ساکناند. اما همچنان روستاهای اطراف وضعشان خوب نیست. نزدیک مرز هستند و رکود در آنها زیاد: «افراد کمی از این روستاها برای کار به تربتجام میآیند، چون تربت خودش آنقدر به کار نیاز دارد که نتواند افراد دیگر را قبول کند. راهی که وجود دارد تمرکز بر مکانیزهکردن کشاورزی و به وجود آوردن بیشترین بهرهوری از کمترین میزان آب است». میگوید چند سالی است که پستهکاری در این مناطق رونق گرفته، اما باید روی خوداشتغالی زنان در خانهها هم کار کرد. روی فرتبافی. آن چرخهای چوبی که نخهای پنبهای تابیده یا ابریشم را به پارچه تبدیل میکنند. سراج احمدی میگوید حولههای پنبهای که فرتبافان میبافند طرفدار زیادی در خارج از کشور دارد. آنقدر این پارچههای نرم پنبهای را دوست دارند که برایش هزینههای بالایی پرداخت میکنند. «کسی را میشناختم که از ترکیه برای بردن حولههای پنبهای اینجا میآمد و میگفت در حمام ترکی خیلی از اینها استفاده میکنیم. اینجا قیمتشان حدود ٥٠ تا ٦٠هزار تومان است، اما او هر کدام را به قیمت ٥٠ دلار میخرید. این یعنی به راه افتادن چرخ کار و زندگی روستاییان.»
گفتند خودتان خیّر پیدا کنید
اسمش را گذاشته بودند «خانم نونی». هر روز کیسهکیسه نان را از تربت جام میآورد سرکار. به دبستانی که سقفش تابوتوان باد نداشت و دیوارهایش بوی نا میدادند. نانها را میآورد برای ١٨٠دختر و ١٢٠پسر مدرسه سمیعآباد. تعداد بچههایی که شب سر گرسنه بر بالش میگذاشتند، کم نبود و آنوقت از آن کیسه نانی به بچهها میداد تا بتوانند سر کلاس بنشینند. مدرس هنوز هم گاهی کیسه نان میآورد، اما نه مثل سالهای قبل. هنوز هم خیلیها سوءتغذیه دارند و برای همین معلمها با هم پول میگذراند و برای بچهها صبحانه میخرند. تمام معلمان مدرسه به جز یک نفر از تربتجام میآیند. فقط یک معلم بومی روستاست. درس خوانده و حالا همینجا معلم است. «راهنمایی و دبیرستان داریم، اما بچهها همه ازدواج کردهاند و شرایط مدرسه هم اصلا مناسب نیست. یکی دوسال است که چند خانواده اجازه رفتن به دانشگاه را دادهاند. قبل از آن اینطور نبود. هنوز هم تعداد بچههایی که اجازه درس خواندن در راهنمایی را ندارند، خیلی بالاست.»
مشکل فقط تعداد بچههایی که به مقطع بالاتر میروند، نیست. تعداد بچههای ترک تحصیل در دبستان هم زیاد است. چند روز نخست سال آنها را برای ثبتنام میآورند و بعد از چند روز دیگر خبری از بچهها نمیشود. معلمهای مدرسه پیگیر خیلی از این بچهها شدهاند، اما راه به جایی نبردهاند. به هر کجا سر زدهاند، بچهها را پیدا نکردند. «خانههای گِلی اطراف سمیعآباد خیلی زیاد است. بچههای زیادی با خانوادههای معتاد در آنجا زندگی میکنند که البته اینها به جز بچههای یتیمی است که داریم. از میان ٣٠نفر در هر کلاس ٤ تا ٥بچه یتیم هستند یا پدر و مادر از هم جدا شدهاند یا یکی ول کرده و رفته».
در کلاس باز میشود. دیوارها روشن است و خنده از لبان کلاس ششمیها نمیافتد. یک سمت دیوار مخصوص کاردستیهای دخترهاست و سمت دیگر برای پسرها. به دیوارهای هم کار ندارند. ٢٥نفری میشوند. ٢٥نفری که ممکن است دیگر رنگ مدرسه را نبینند.
مدرس میپرسند چند نفر به کلاس هفتم نمیان برای سال بعد؟ از میان ٢٥نفر، ٨ نفر دست بلند میکنند. ٦ نفر هم قرار است به حوزه بروند. آن ١١نفر باقی مانده نگاهشان سنگین است. انگار هنوز نمیدانند چه خواهد شد. هنوز نمیدانند سال بعد کجایند. شاید تا سال بعد تعدادی از آنها عروس خانه کسی شوند و بعد هم با بچهای در بغل از کنار مدرسه رد شوند.
– به چی نیاز دارید بچهها؟
همهچیز داریم. هیچچیز نمیخوایم. معلم و مدیر کتاب جدید میارن. کتاب علمی میارن. همین کافیه. مدرسه ما جدید شده خیلی خوبه.
زهرا ته کلاس نشسته. آن گوشه و آفتاب شتک زده به چشمش. به آن پوست سخت و چشمهای تیلهای که تمام دختران اینجا از آن نصیب بردهاند. «کاش یک کتابخونه داشتیم» هنوز حرفش تمام نشده که کلاس غلغله میشود. در را میبندیم.
معلمها از زمانی که این مدرسه نهضت سوادآموزی بوده تاکنون؛ آن را ترک نکردهاند و حالا همهشان از داشتن دبستانی جدید که پویش مدرسهسازی ایران من برایشان ساخته آنقدر خوشحالند که گوشه چشمشان تر میشود. وقتی یاد قبل میافتند که مادران این بچهها هم اینجا سواد یاد گرفتهاند. همه معلمها میگویند بچههایشان خیلی بااستعدادند. هرچیزی را زود یاد میگیرند و همین هم قلبشان را میفشرد. وقتی میبینند این بچهها نمیتوانند ادامه تحصیل بدهند. روستاهای چاوکیل، قندک، شهرستانک و… هم همین وضع را دارند. هرچند به گفته آنها آمار ترکتحصیل در سالهای قبل بیشتر بود و حالا یکی دوسال است آمار ترک تحصیلیها کمتر شده، اما ناگهان وسط سال، مرد خانه دست زن و بچه را میگیرد و میروند جایی که کار باشد.
«بخشنامههایی از طرف وزارت آموزشوپرورش برای پیگیری بچههایی که به مدرسه نمیآیند، فرستاده میشود، اما ما کاری از دستمان برنمیآید. پیگیر خیلیهایی که نیامدند، شدیم. اصلا معلوم نبود کجا رفتهاند. خودشان را پنهان میکنند. دانشآموزی داشتیم که فقط یکی دو روز نخست سال آمد مدرسه، اما بعد والدینش بچه را بردند.» بچههای معتاد کم نیستند. آمار دقیقی از تعدادشان وجود ندارد و هیچ سازمانی هم برای آمارگیری در اینباره راهش به روستاهای تربتجام باز نشده. «امکان ترکدادن بچهها را نداریم. بچههای معتاد و با مشکلات زیاد کنار بقیه بچهها درس میخوانند. کاری از ما ساخته نیست جز دیدن خماری آنها سر کلاس.» حرفهایشان تمام نمیشود. کوچهپسکوچههای سمیعآباد هم حرف دارند. مثل خانم فریدونی، عضو شورای مدرسه که چشمهای عسلیاش را میدزد وقتی میگوید چندباری به صداوسیما زنگ زده. «گفتم بچههای ما افسردگی گرفتن از بس که تو سریالها خونههای قشنگ دیدن. زنگ زدم گفتم اینجا خیلیها سقف درستدرمونی بالا سرشون نیست. بعد از هر سریال میان میگن مامان دیدی چه خونه قشنگی داشتن؟ چرا کسی به دادمون نمیرسه.» هم او و هم چند زن دیگر که تا کلاس ششم درس خواندهاند و حالا در شورای مدرسه فعالند بارها نامه نوشتهاند و کمک خواستهاند. بارها برای ارگانهای مختلف نامه نوشتهاند تا مدرسهای برایشان بسازند. «هزاربار نامه نوشتیم. هرجا که فکرش را بکنید رفتیم. بارها عازم مشهد شدیم تا شاید آنجا کاری برایمان انجام دهند، آخرش هم گفتند باید خیر مدرسهساز پیدا کنید تا بشه کاری کرد. ما نمیتونیم کاری کنیم. گفتیم خیرین صدای مارو میشنون؟ ما منتظریم.» آنها که با نامه صدایشان به جایی نرسیده، هنوز منتظرند. منتظر کسی که بیاید. کسی که در دلش، نفسش و صدایش با آنها باشد.
از دبستانسازی شروع کردیم
| پدرام سلطانی| نایبرئیس اتاق بازرگانی و مبتکر پویش ایران من|
از سهسال قبل، پویش مدرسهسازی ایران من به راه افتاد. سال٩٣ به این فکر افتادیم که اتاق بازرگانی خیلی کمتر از ظرفیت اتاق در حوزه مسئولیت اجتماعی عمل کرده و این پایهای شد برای مدرسهسازی. نخستین مدرسه را در حومه خرمآباد ساختیم. بعد از آن هم به این فکر افتادیم که باید کار ادامه پیدا کند و برنامهای را برای ساخت صد مدرسه در طول سهسال ریختیم.
برنامههای محرومیتزدایی آموزشی کودکان و نوجوانان، «کمفسادترین» و «پربازدهترین» برنامههای کاهشدهنده احتمال «بهارث رسیدن فقر» در میان خانوارهای محروم است. به بیان دیگر با توجه به آنکه در قرن ٢١ سهم اصلی تولید ثروت و توسعه اقتصادی هر کشور به سرمایه انسانی (و نه سرمایه فیزیکی یا سرمایه معدنی یا سرمایه مالی) متکی است، بنابراین هر کشوری برای بهبود توانایی رقابتپذیری اقتصادی بینالمللی خود، باید از غنابخشی به سرمایه انسانی «تکتک» شهروندان خود اطمینان حاصل کند. یکی از زیربناییترین ارکان دستیابی به این هدف عبارت است از ایجاد آموزش باکیفیت برای همه دانشآموزان، صرفنظر از وضعیت اقتصادی-اجتماعی والدین یا قومیت یا جنسیت یا سطح توانایی /ناتوانی جسمی و روحی، به نحویکه از توانمند شدن تکتک دانشآموزان برای تبدیل شدن به ثروتآفرینانی مشارکتکننده در توسعه اقتصاد ملی، مطمئن شویم. نرخ بازگشت سرمایه گذاری در آموزش پایه به ویژه در کشورهای در حال توسعه بیش از سرمایهگذاری در آموزش عالی و متوسطه است. نرخ بازگشت در کشورهای فقیر بیش از کشورهای ثروتمند است به دلیل کمبود شدید نیروی انسانی متخصص هر دلار سرمایهگذاری در آموزش پایه موجب صرفهجویی حداقل ٧ برابری در هزینههای اجتماعی یک جامعه میشود.
به همین دلیل فاز نخست کار را براساس مطالعات آموزشوپرورش و اداره توسعه و نوسازی مدارس قرار دادیم. مطالعاتی که براساس وضع مدارس، جمعیت و میزان فرسودگی مناطقی را به ما پیشنهاد کرد و بر همان اساس قرارداد ٩٧ مدرسه را با سازمان نوسازی مدارس امضا کردیم و هدفگذاریمان این بود که تا پایان سال ٩٦، ساخت صدمدرسه را به پایان برسانیم که تعدادی از این مدارس، مدارس نیمهکاره بودند. تمرکز کار را روی این مدارس گذاشتیم. مدارسی که با توجه به محدودیت بودجه دولت، نیمهکاره بودند و حسنی که این کار داشت این بود که سرمایه خوابیده دوباره احیا شد. سعی کردیم با چنین رویکردی کار را شروع کنیم. تعدادی بنای جدید هم براساس نیازسنجی اختصاص دادیم. براساس تجاربی که از این کار به دست آمد متوجه ایرادهای کار شدیم. با موسسات فعال مدرسهساز ارتباط برقرار کردیم و با تبادل نظری که انجام گرفت، لیست خوبی از ایرادات کار و مشکلات مدرسهسازی به دست آمد که آن کار را در فاز جداگانهای میخواهیم به سند تبدیل کنیم با عنوان سند پیشنهادی موسسات مدرسهساز تا برای اصلاح آن را به وزارت آموزشوپرورش بدهیم.
اصلاحاتی که یکی از آنها در جانمایی مدارس است که این جانمایی باید با آمار بهروز انجام گیرد. آماری که نشان دهد میزان جمعیت چقدر تغییر کرده. حاصل جلسات نشان داده که اصلاحاتی را وزارت آموزشوپرورش انجام داده، اما باید کاملتر باشد. همچنین در انتخاب مکان مدرسه، موسسه مدرسهساز باید مطالعات تکمیلی هم انجام دهد. مثلا متوجه شدیم بعضی از پیشنهادات آنچنان ضرورتی نداشته و میتواند با منطقه کمبرخوردارتر و مشکلدارتری جایگزین شود. بعضی از این موارد انحرافهایی را ایجاد میکند.
نکته دیگر در طرح و نقشههای ساخت مدارس بود. طرحهایی که باید بهروزرسانی شده و متحول شوند. مدارسی که براساس نقشههای تیپ ساخته میشود مبتنی بر روشهای بهروز آموزشی نیست، همچنین فضاهای بیروحی دارند که عاری از حس هیجان و شوق است و نیاز به تغییر در معماری طرح و رنگ الزامی است تا آن فضا برای کودک جذاب شود.
موارد دیگری که برای ما مهم بود این است که مدارسی که به وسیله دولت یا با فراخوان گرفتن پیمانکار ساخته میشوند، عموما گرانتر از مدارسی است که به وسیله افراد حقیقی یا موسسات ساخته شدهاند و این یعنی بهرهوری سرمایه در ساخت ندیده گرفته شده است.
همین هم عاملی شد تا سه مدرسه آخر پروژه صد مدرسه را با روشی دیگر بسازیم. در انتخاب مکان مدرسه خودمان فراخوان عمومی به استانهای دادیم و فعالان اجتماعی، معلمها، سازمانهای مردمنهاد و… مناطقی را پیشنهاد کردند و بعد از پیشنهاد اولویتبندی کردیم، بازدید محلی انجام دادیم و با توجه به شاخصهایی چون استعداد منطقهای، علاقه ساکنان برای مشارکت و شرایط جغرافیایی برای آنکه مدرسه بتواند اثر توسعهای داشته باشد، دست به کار ساخت زدیم. سه مدرسه آخر یکی در کرمانشاه، دیگری در کردستان و سومی در سیستانوبلوچستان است. در طرح ساختشان با کمک معماران علاقهمند، نقشه و طرح متفاوتی را درنظر گرفتیم تا معماری بومی هم در ساخت مدارس موردتوجه قرار گیرد. ساخت این مدارس منطبق با توسعه پایدار است که در مصرف انرژی و طراحی که انجامشده مدارس سبز خواهد بود. مدارسی که پس از این هم ساخت آنها همچنان در دستور کار پویش ایران من است تا دیگر کمبود مدرسه عاملی برای ترک تحصیل کودکان نباشد.
بدون دیدگاه